سفر شمال
سلام امید های زندگی مامان،ببخشید که این مطلب ر و انقدر دیر براتون میزارم آخه عکساش دیر به دستم رسیده ،تابستان سال 92 همه فامیل به خونه عمه (عمه مامان)دعوت شدیم ،من وبابا امیر و شما کلوچه ها و مامانی و بابایی و دایی مرتضی و خانواده عمو مسعود از تهران به سمت امل حرکت کردیم تقریبا 7 ساعت تو راه بودیم چون ترافیک جاده هراز خیلی سنگین بود ،شب رفتیم خونه عزیز خوابیدم و فردا شب هم رفتیم خونه عمه خیلی خوش گذشت و فرداش رفتیم دریا ،شما دوتا تا دریا رو دیدین زدین زیر گریه اونم چه گریه ای مگه آروم میشدید،از یه طرف بابا امیر و دایی رفته بودن تو دریا من دلم شور میزد از یه طرف هم شما اروم نمیشدین خلاصه بعد از یه ساعت به کمک مامانی و زنمو سعی کردی...